مدتی دراین مثنوی تاخیر شد روزها گذشت و حادثه هاآمد ولی توفیق دیدارنینوا سرآمد همه رخدادها بودکه پس از ماه ها انتظار پرفرازونشیب که گاه به دلیل بروز برنامه های اجتناب ناپذیر تامرز محرومیت هم پیش رفتیم سرانجام درمناسب ترین شرایط ممکن ودر یکی از بهترین ایام زیارتی (سوم شعبان )موفق به حضور دربارگاه سالار شهدا شدیم .
از مرز شلمچه رفتیم وپس از قریب هفت ساعت به نجف رسیدیم .شهر خالی ازنیروهای بیگانه بود ولی درنخستین نگاه ظاهر نظامی اش چشم رامی آزرد.بیش از هرجا اطراف حرم امیرالمومنین (ع) مملو از سرباز بود. در ورودی وخروجی همه کوچه های منتهی به حرم بازرسی برقرار بود.
گرد راه ازتن گرفتیم وبرای شرفیابی عزم حرم کردیم . پس از آنکه گذراندن پست بازرسی وعبوراز بازاری که حال وهوای ایرانی اش مشهود بود از باب القبله وارد حرم شدیم.ایوان حرم با معماری زیبا و خیره کننده ای به خوبی بیانگر عظمت مولا است. با ورود به رواق ترسی شفاف سراسروجودت را فرامی گیرد ودر حضور امیر مومنان حقارت بی منتهای خویش را به وضوح درک می کنی. چونان اسیری که به حضور پادشاهی جهانگیربار یافته باشد بزرگی میزبان وکوچکی میهمان آنقدر جلوه گر است که گاه احساس میکنی این جا اصلا جای تو نیست .این حس دردآور چنان آدمی را مشغول خود می سازد که گاه ازخود می پرسد نکند با حضورم دراین صحن وسرا جسارتی کرده باشم ؟...کاش همان بیرون درمی ماندم واز همان جا عرض ادب می کردم .نوبت بعد حتما ...غرق دراین حالاتی که ناگهان در میانه زیارت نامه می بینی باید بر ضریح مبارک بوسه ای به ارادت بکاری. نفسی به راحتی فرو میرود وشمه ای از بزرگمردی ویتیم نوازی مولا را درمی یابی.
ای علی که جمله عقل ودیده ای شمه ای واگو از آنچه دیده ای
یا تو واگو آنچه عقلت یافته است یابگویم آنچه برمن تافته است
از تو برمن تافت چون داری نهان می فشانی نور چون مه بی زبان
ماه بی گفتن چوباشد رهنما چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
چون توبابی آن مدینه ی علم را چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب برجویای باب تارسد ازتو قشور اندرلباب